همواره نقش استاد هوشنگ امیراردلان در پرورش نسل های موفق ( و گاها ناموفق ) معماران ، دستمایه گفتگوهای دانشجویی است . موضوعی که از نگاه من ، باید در سطحی بزرگ تر و به یقین عمیق تر مورد نگاه ، تماشا و آسیب شناسی قرار گیرد.
برای من ، بعنوان معمار و مدرس معماری ، مقوله استاد و نقش مبارک او ، تنها بخشی از فرآیند آموزش معماری است ؛ که عوامل گونه گون دیگری را در قالب هدف ساز و هدایتگر فرآیند پرورش معماران جدید می توان بر شمرد.
حال که برگهای خاطرات تاریخی ام را ( از حدود پانزده سال پیش ) ورق میزنم ، مدرسان فراوان و البته اساتید بزرگواری را در آموزش خود دخیل میبینم .... ناباورانه ... برخی را از یاد برده ام و عده ای را چون سایه ای در پشت زمینه های حافظه ام احساس می کنم ، اما مطمئن به یادآوری جزییات نیستم .
در این غبارآلوده مهر و ماه ، در تمام دورانی که پیش تر اشاره کرده ام، تنها انگشت شمار اساتیدی را دمادم، گاه به گاه و دم به دم نه تنها به خاطر ، که در جان حراست کرده ام ... آنانی که چون دیگران نقش بر یخ ، و چون آن دیگران، بر برگ نکرده اند ؛ که یخ مسافر تابستان است و برگ رهگذار خزان .
اینان ، عزیزان دم ساز من ... حجاران جانم و آرامش بخش روانم بودند و هزاران البته که ،هستند.
اساتیدی از هقت ، چهار ، دو و یک دهه پیش به همراهیشان مغرورم.
در این میان نام پدرم را نه تنها به عنوان پدر ، مراد ، آرام جان ، که استاد مسلم آورده ام . آری او استاد هماره چهار دهه پیش است.( هماره و اکنون برایش طلب نور می کنم... جانش سلامت )
آن سه عزیز دیگر را رفته رفته بر خواهم خواند .
آنان که مرا به سخن ( گفتار معمارانه )در یافته اند ، می دانند که قلمم را مدیون و مرهون استاد دو دهه گذشته ام ، معمار رازدان ، هنرشناس و هنردان کامل ، حضرت استاد هوشنگ امیر اردلان ، می دانم .( هماره و اکنون برایش طلب نور می کنم ... جانش سلامت)
در این مجال ... نظمی به استاد پیشکش می کنم که با یادش و به رسم وفا نگاشته ام ... امید که گردی از دامنش بر گیرم .
به پرده پنجه کشیدی و تار ساز نمودی
چه سان کشم من از این پرده ، چون دری نشناسم
به هوش بودم و تکرار می سرودم و حیران
که کوثری صفتم در میان و ابتری نشناسم
ز جمله مغ بچگان می کشم عتاب ، ولیکن
من آن ستاره شناسی ، که اختری نشناسم
به نکته دانی و یکتا شناسی ام ، که نداند
که من قلندرم و جز قلندری نشناسم
به بزم دلبرکان ، سجده می برم به عنایت
به کوی سجده کنان ، رسم دلبری نشناسم
چه دانی و چه بگویم ، جمال یار و دل من
زبان به کام همان به، که همسری نشناسم
مجال ماست همین چند بیت و ذکر سلامت
مپرس از سر رحمت ،که چون سری نشناسم
به یاد زلف و نگاهش ، که باد می دادش
رها شدم به شط شعر و شهپری نشناسم
ذکر آن دو عزیز دیگر را در گام بعدی خوام گفت....