نمایشگاه مشهد بهریزان
ایران مشهد 97
می 25, 2018
بهریزان نمايشگاه بين المللي صنعت ساختمان تهران
ایران تهران 97
آگوست 9, 2018
parallax background

استاد هوشنگ امیراردلان

همواره نقش استاد هوشنگ امیراردلان در پرورش نسل های موفق ( و گاها ناموفق ) معماران ، دستمایه گفتگوهای دانشجویی است . موضوعی که از نگاه من ، باید در سطحی بزرگ تر و به یقین عمیق تر مورد نگاه ، تماشا و آسیب شناسی قرار گیرد.
برای من ، بعنوان معمار و مدرس معماری ، مقوله استاد و نقش مبارک او ، تنها بخشی از فرآیند آموزش معماری است ؛ که عوامل گونه گون دیگری را در قالب هدف ساز و هدایتگر فرآیند پرورش معماران جدید می توان بر شمرد.
حال که برگهای خاطرات تاریخی ام را ( از حدود پانزده سال پیش ) ورق میزنم ، مدرسان فراوان و البته اساتید بزرگواری را در آموزش خود دخیل میبینم .... ناباورانه ... برخی را از یاد برده ام و عده ای را چون سایه ای در پشت زمینه های حافظه ام احساس می کنم ، اما مطمئن به یادآوری جزییات نیستم .
در این غبارآلوده مهر و ماه ، در تمام دورانی که پیش تر اشاره کرده ام، تنها انگشت شمار اساتیدی را دمادم، گاه به گاه و دم به دم نه تنها به خاطر ، که در جان حراست کرده ام ... آنانی که چون دیگران نقش بر یخ ، و چون آن دیگران، بر برگ نکرده اند ؛ که یخ مسافر تابستان است و برگ رهگذار خزان .
اینان ، عزیزان دم ساز من ... حجاران جانم و آرامش بخش روانم بودند و هزاران البته که ،هستند.
اساتیدی از هقت ، چهار ، دو و یک دهه پیش به همراهیشان مغرورم.
در این میان نام پدرم را نه تنها به عنوان پدر ، مراد ، آرام جان ، که استاد مسلم آورده ام . آری او استاد هماره چهار دهه پیش است.( هماره و اکنون برایش طلب نور می کنم... جانش سلامت )
آن سه عزیز دیگر را رفته رفته بر خواهم خواند .
آنان که مرا به سخن ( گفتار معمارانه )در یافته اند ، می دانند که قلمم را مدیون و مرهون استاد دو دهه گذشته ام ، معمار رازدان ، هنرشناس و هنردان کامل ، حضرت استاد هوشنگ امیر اردلان ، می دانم .( هماره و اکنون برایش طلب نور می کنم ... جانش سلامت)
در این مجال ... نظمی به استاد پیشکش می کنم که با یادش و به رسم وفا نگاشته ام ... امید که گردی از دامنش بر گیرم .

به پرده پنجه کشیدی و تار ساز نمودی
چه سان کشم من از این پرده ، چون دری نشناسم
به هوش بودم و تکرار می سرودم و حیران
که کوثری صفتم در میان و ابتری نشناسم
ز جمله مغ بچگان می کشم عتاب ، ولیکن
من آن ستاره شناسی ، که اختری نشناسم
به نکته دانی و یکتا شناسی ام ، که نداند
که من قلندرم و جز قلندری نشناسم
به بزم دلبرکان ، سجده می برم به عنایت
به کوی سجده کنان ، رسم دلبری نشناسم چه دانی و چه بگویم ، جمال یار و دل من
زبان به کام همان به، که همسری نشناسم
مجال ماست همین چند بیت و ذکر سلامت
مپرس از سر رحمت ،‌که چون سری نشناسم
به یاد زلف و نگاهش ، که باد می دادش
رها شدم به شط شعر و شهپری نشناسم


ذکر آن دو عزیز دیگر را در گام بعدی خوام گفت....